اخبارکتاب و ادبیات

رازهای شب‌های تار: سفر به دنیای پیچیده روت و کاترین در رمان تازه سارا پکانن

کتاب «رهسپار شب» اثر سارا پکانن و ترجمه شایان شاهرودی، منتشر شده توسط نشر گویا، داستانی معاصر و آمریکایی است که به بررسی پیچیدگی‌های روابط مادر و دختر از زاویه‌ای عمیق و رازآلود می‌پردازد. این رمان به‌ویژه برای علاقه‌مندان به ادبیات داستانی معاصر پیشنهاد می‌شود.


به گزارش میزهنری،کتاب «رهسپار شب» نوشتهٔ سارا پکانن و ترجمهٔ شایان شاهرودی است که توسط نشر گویا منتشر شده است. این اثر در زمرهٔ رمان‌های معاصر آمریکایی قرار دارد و داستان آن به بررسی روابط پیچیده بین مادر و دختر می‌پردازد.درباره کتاب «رهسپار شب»رمان «رهسپار شب» (Gone Tonight) روایت‌گر داستان روت و دخترش کاترین است. روت تمام زندگی‌اش را صرف امنیت و محافظت از دخترش کرده است و اکنون کاترین در آستانهٔ ورود به بزرگسالی قرار دارد. کاترین آماده است تا زندگی جدیدی را آغاز کند، اما روت به او پیشنهاد می‌دهد که به جای ورود به اجتماع، در گوشه‌ای پنهان شود. کاترین برای درک دلایل مادرش و کشف حقیقت مجبور به بررسی گذشته می‌شود و در این مسیر با رازهایی روبه‌رو می‌شود که تحملش برای او دشوار است. داستان به بررسی هویت واقعی روت و شبکه‌ای از رازهای پیچیده‌ای می‌پردازد که زندگی کاترین را تحت تأثیر قرار داده است.پیشنهاد به خوانندگانکتاب «رهسپار شب» برای علاقه‌مندان به ادبیات داستانی آمریکایی و رمان‌های معاصر مناسب است و می‌تواند تجربه‌ای عمیق و تفکر برانگیز را ارائه دهد.بخشی از کتاب «رهسپار شب»«غروب شده و زمین بازی تقریباً خالی است. خاطره‌های زیادی از اینجا دارم. آن موقع‌ها بابا، من و تیمی را به اینجا می‌آورد. هنوز هم صدای ماشین بستنی‌فروشی توی گوشم است.

زیر درخت بلوط بزرگی نشسته‌ام که در مرکز زمین چمن پارک قرار دارد. سرم را بالا کرده‌ام و به شاخه‌های آن زل زده‌ام. این همان درختی است که یک‌بار بادبادک تیمی به شاخه‌های آن گیر کرد.وقتی سرم را پایین می‌آورم، مردی را می‌بینم که به همراه سگش به من نزدیک می‌شود. قلاده را محکم در دستش گرفته و سگ او را به سمت این درخت می‌کشاند، انگار مقصد صاحبش را به خوبی می‌شناسد.هر دو به من نزدیک می‌شوند. می‌ایستم و عینک آفتابی را از چشمم برمی‌دارم. هنوز هیچی نشده دست‌هایم به لرزش افتاده‌اند.قلبم تند تند می‌زند.فقط یک سلام و علیکی بکن. چند روز پیش که به کاترین گفتم می‌خواهم این قرار را بگذارم، پیشنهادش این بود.مرد به من نزدیک‌تر می‌شود. دیگر می‌توانم کک و مک‌های روی گونه‌اش را ببینم.به من خیره می‌شود و صورتم را بررسی می‌کند.لبخند روی صورتش می‌نشیند.همیشه عاشق خنده‌های تیمی بودم.می‌گویم: «سلام.»چند قدم مانده به من، می‌ایستد. «پس واقعاً خودتی.»لبخندش خشک می‌شود. هنوز به من خیره مانده و نمی‌توانم تشخیص دهم که از دستم عصبانی است، یا من را از ذهنش پاک کرده و دیگر برایش اهمیتی ندارم.گلویم بی‌حس می‌شود. کلی حرف دارم که به برادر کوچکم بزنم. ولی این مهم‌ترین آنهاست.«ببخشید که تنهایت گذاشتم.»سرش را پایین می‌اندازد و با کفشش خاک روی زمین را جابه‌جا می‌کند: «اولش هر شب گریه می‌کردم. بعد، یک روز بابا گفت که حالت خوبه. کجا رفته بودی؟»«خیلی از اینجا دور نشدم. اول یک جا استخدام شدم و بعد هم یک اتاق اجاره کردم. به‌هرحال یک طوری گذراندم.»»

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *